نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

عاقبت یک ورووجک

خدا یا آخه مگه من چیکار کردم که این مامان وبابا این بلاها رو سر من میارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   چه بلایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودتون ملاحظه بفرمایید   وای چقدر از زمین فاصله دارم!!!!!!!!!!!!!!   بابایی من میترسم   مامانی کمککککککککککککککککککک   ماآنی (مامانی) اگه به خاطر کارهایی که توی پست قبل انجام دادم آویزونم کردی، پس چرا اسم پست رو گذاشتی شیرینتر از عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه این همه دوستامون از این پست وحرکتهای من خوششون اومد واقعا"چرا تنبیه به این وحشتناکی برام در نظر گرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟شما که خودتون عاشق شیطنتهای من هستید،دلیل این کارتون چیه؟؟   ...
31 تير 1391

نیمه شعبان و17ماهگی من

  1391/04/15 امروز تولد امام زمان وپایان هفدهمین ماهگردمنه. مامان وبابام خیلیییییییییی خوشحالن که من دارم بزرگ میشم وخیلی خوشحالن که توی این روز بزرگ ومبارک من 17ماهگیم رو پشت سر گذاشتم. امام زمان به یمن این تلاقی تاریخی زیبا ازت خواهش میکنم بهم یه هدیه بدی،چه هدیه ای؟؟؟؟؟؟ من رو در پناه خودت از شیطان ووسوسه هاش محافظت کنی تا من از یاران وسربازان شما باشم.قبوله آقا جون؟؟؟   ...
20 تير 1391

فرشته ای در حال سجود

سلام بر مهربونترین وزیباترین هدیه خدا   عزیز دل مامان،از وقتیکه توانایی چهاردست وپارفتن روپیدا کردی.هر کسی نمازمیخوند میرفتی جلوش میشستی وبا دقت تمام نگاش میکردی والان حدود یک ماهیه که شماهم سجده میزنی بر محراب عشق خالق. توی دلم یه حالی میشه ویه حس لرزش تمام وجودم رو میگیره وقتی میبینم بی آنکه کسی به تو بیاموزد معنای الله اکبر بر وجودت نقش بسته ودر برابر عظمتش سجده میکنی ومن با دیدن این صحنه ها از اعماق وجودم فریاد میزنم: الله اکبر این بار من باید عاشقی وخلوص را از تو بیاموزم.   برای من هم دعا کن فرشته ی در حال سجودم.   ...
16 تير 1391

عکسهای آتلیه یکسالگی شاهزاده کوچولو

سلام پسر نازنینم شرمنده که عکسهات رو با تاخیر توی وبت میذارم .خودت که علتشو میدونی عسلکم. شاهزاده کوچولوی ما به شدت از عکس ودوربین بیزاره وتوی این دو باری(شش ماهگی ویکسالگی) که تجربه آتلیه رفتن داشته کار عکسبرداری  از ایشون در دو مرحله انجام شده.یعنی بعد از با گریه سپری شدن روز اول وبی نتیجه ماندن عکاسی ،یه وقت دیگه از عکاسی گرفتیم ومجدادا"نانازخان رو بردیم تا عکس بگیرن،اونم با چه مکافاتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعضی از دوستام به من میگن خب نبرش بچه رو، اذیت میشه که بی قراری میکنه وتازه خودتم عذاب میکشی ولی من زیر بار نمیرم وبازم میبرمت مامان جون .امیدوارم وقتی بزرگ شدی نظرت مخالف این افرادباشه وخو...
15 تير 1391

مادرانه های من ،دلبرانه های تو

سلام فرشته آسمونی من   مدتهابود که میخواستم یه وبلاگ با عنوان مادرانه های من ،دلبرانه های تو ویا عاشقانه های من ،کودکانه های تو درست کنم که متا سفانه وقتشو نداشتم .هدفمم از ایجاد یه کلبه مجازی جدید این بود که چون من خاطرات شما رو از زبون خودت مینویسم برای هر پستی یه عالمه حرف نگفته توی دلم باقی میمونه ویه عالمه ابراز عشق که توی دلم سربسته میمونه وترس از روزیکه  نباشم تا برات ثبتشون کنم اذیتم میکنه .ومرتب خودمو سرزنش میکنم ومیگم پس تا هستم براش بنویسم تا بدونه چقدر عاشقشممممممممممم. وچون تصمیم داریم(من وبابایی)در اولین فرصت وب شما رو به سایت تبدیل کنیم تصمیم گرفتیم که همه خاطرات رو همین جا ذخیره کنیم.میبوسمتتتتت...
15 تير 1391

تولد بابی علیرضا

1391/04/06 سه شنبه امروز سی امین سالروز میلاد بابی من است.ودومین سالیه که من توی جشن تولدش شرکت میکنم وامیدوارم 100امین سالروز تولدش رو هم با هم جشن بگیریم وبا یادآوری این خاطرات کلی لذت ببریم. امسال میتونم کمک بابی گلم شمع تولدش رو فووت کنم.واین نشون میده که نسبت به سال گذشته خیلییییییییییی پیشرفت داشتم.     ومثل پارسال به افتخار دومین حضور سبزم در تولد مهربان پدر کیک تولدمامان پز رو برش میزنم.حالادَ..............دَ................دَ.................ویه جیغ وهورای حسابی. خاطره بسیار جالب:   الان که مامانم داره اینا رو مینویسه با دیدن این شم...
7 تير 1391

ماجراهای من وجشنهای تولد

1391/04/01 امروز تولد خاله سارامه.منظورم همون هایی(خاله)یا همون دادا(سارا)است که معرف حضور همه هست.من دا دا رو خیلی دوست دارم طوریکه هرجاباهم باشیم به محض اینکه حس کنم داره میره سریع جیغ وفغان وگریه سر میدم ونوحه وار فریاد میزنم دادا...............دادا............ووقتی از صدای گریم متوقف میشه وبرمیگرده پشت سرش میبینه که یه پسر کوچولو با گریه وباسرعت نور داره میدوه که بپره تو بغلش. ما توی جشن تولد هایی هم شرکت کردیم وجاتون خالی خیلی خوش گذشت ومن همش با اون ببئی خوشگلی که عمو مرتضی روی جعبه هدیش چسبونده بود مشغول بودم وتوی تمام عکسها مشارکت داشتم وهربار که مامانم میگفت پسرم دست نزن میشکنه یا به روی خودم نمیوردم یا با چهره...
4 تير 1391

لغتنامه محمدرهام ابن علیرضا

  من در پایا ن 16 ماهگی یه عالمه کلمه بلد شدم،راحتتون کنم ودرد سرتون ندم .هزار الله اکبر واسه خودم بلبلی شدم من اولین بار اواخر مهرماه1390وقتی مشغول خوردن بستنی بودم متوجه شدم که مامانم حواسش رفته به صحبت وفراموش کرده که داشته بستنی دهن من میذاشته منم با صدایی بلند فریاد زدم: اِده من قبل از مامان وبابا دایی وهایی رو صدا زدم که منظورم از هایی ،خاله بود. اوایل فرورین 1391مامانم رو ماما صدا کردم واونم پرواز کرد وتا عرش پیش رفت. اینم قسمتی از دایرة المعارف محمد رهامی: اٍده..........دٍده.........بیده...........=بده البته جدیدا"گاهی بده رو درست تلفظ میکنم. بابا=بابا............................
2 تير 1391

شکرانه

روزهای زیبای تابستانی وعرفانیِِ شعبانتون به خیر وخوشی. میلاد باسعادت مولودین بزرگ شعبان بر همه مسلمانان مبارک. امروز وقتی غذا خوردم ودل گنجشکیم از غذا سیر شد .مامانم گفت پسر نازم برای بچه های فقیر وگرسنه که توی مملکت خودمون کمم نیستن دعاکن.برای بچه های گرسنه وناتوان همه دنیا دعاکن.خدا به دعای شما فرشته ها زود زود جواب میده.نمیدونم درست معنی این حرفهای مامانم رو فهمیدم یا نه ولی میخوام از همین امروز یاد بگیرم که خدای مهربون رو به خاطر همه نعمتهای بی پایانش شکر بگم .خداجونمممممممممم شکرت.بینهایت شکر برای هر آنچه دادی وهر آنچه صلاح ندیدی که بِدی. خدای بزرگ ومهربون از این غذاهای حلال وخوشمزه نصیب همه فرشته های گرسنه روی زمین...
1 تير 1391

آمار دندونهام

من در5ماه و5روزگی دندون دار شدم وبه قول معروف آماده کباب خوری شدم .   از اون موقع به بعد.....................................هر زمانیکه من  بخندم یا گریه کنم مرواریدهای سفید توی دهانم معلوم میشن. به دلایلی مامان وبابا از گرفتن جشن دندونی برای من منصرف شدن واز این بابت همیشه از من عذر خواهی میکنن. ولی من ازشون توقع ندارم وهمیشه قدر دان زحماتشون هستم ولی پدر ومادرن دیگه حس میکنن همیشه یه دینی به بچشون دارن. میریم که داشته باشیم آمار رویش دندونای محمدرهام کمالی رو: 1: 1390/04/20............................دندون سمت چپم ،فک پایینی (central  incisor ) 1390/05/02.........
22 خرداد 1391